اشعار هادی زروندی

منتظر نظرات شما عزیزان هستم...با تشکر....(هادی زروندی)


عنوان شعر : یا علی(ع)

یا علی گویان سر از بالین نما

صبح را با یا علی خرم نما

عشق را با یاعلی آغاز کن

دل به مهر یا علی همراه کن

پا زمنزل گر به بیرون می نهی

یا علی گوی و قدم محکم نما

چون به سختی رسیدی هر کجا

یاد مولا گوی و دل میدان نها

گر بدیدی سائلی در این دیار

راه و رسم یاعلی با خود بیار

یا علی گوی و مبند آن چشم خود

باز کن آن مهر و آن احساس خود

یا علی رمزیست در دلهای ما

رمز درهای حقیقت سوی ما

بر زمین خوردی همی اخمی مباد

دست را باید بر آن زانو نهاد

گر تو هم درمانده ای در این جهان

یاعلی جان جمله مشکل گشاست

یک نصیحت گفت بر من مادری

یاد مولا را نباید کم بری

عشق مولا در دلت غوغا کند

یاد مولا هر گره را وا کند

چشم ، مادر،این علی عشق من است

یاعلی آغاز هر کار من است

یا علی گرجه در این اوصاف تو

کم نوشتم من، خدا بخشد و تو

لیک،این نباشد آن همه اسرار تو

قطره اشکیست در دریای تو

آن همه اسرار تو نتوان نوشت

این قلم با عشق خود این را نوشت...


فقط برای شما...

 عنوان شعر : تنهای تنها

پاییز زرد رنگ و زیبا بود

تنهای تنها و در اندیشه تو

کوچه را می پیمودم

حس و حال دلم گفتنی نبود

بی چاره چشمانم...

انگار دریای دلم پر شده بود

از غم ندیدن چند روزه تو

...

صدای خش خش برگها می آمد

صدای سوز باد پاییزی

ندای تنهایی دل در وجود

صدای تنهایی دل من می آمد.

دلم برای دیدنت تنگ بود .......

فریاد عجیب سینه من

در آن لحظه تو را صدا می زد

و هر دانه برگی که می افتاد

چشمان من بی اختیار شبنمش می داد...

...

چند روزیست دلم گرفته است

کاش می شد به تو بگویم آن لحظه

چه اندازه دلم برای دیدنت تنگ است....


عنوان شعر : روز وصال

 

یک روز  تو خواهی دید

که ماهیان سلامت را نمی فهمند

چرا که تنگ بلور دلشان

برای رسیدن به دریا شکسته است

یک روزتو خواهی دید

گل آفتابگردان حیات دگر نمی خندد

چرا که آفتاب گرم عشق

دگر بوسه به رویش نمیزند

یک روز تو خواهی دید

که پرستو ها چه غمگینند

چرا که هوای سفر دارند

اما دل به ره نمی سپارند

و روزی تو خواهی دید

که درختان همه برگ ریزانند

چرا که انگار اشک می ریزند

...


ودر آن روز شبنم چشم مرا

که بی اختیار روی گونه ها

از غم رفتنت میلغزند ، خواهی دید

و آن ؛ روزجدایی من وتوست

...

پس به کبوتر بگو  تا به من گوید

هجوم برگ درختان همه نیک است

نسیم عطشناک عشق دل تو

همنوا با پرتو خورشید است

نترس هادی ، روز وصال نزدیک است...


عنوان شعر :ترنم باران

صدای دل انگیز نم نم باران

باز هم به گوش می آید

و دوباره آرامش میدهد وجود مرا

چه اندازه آسمان زیباست

هنگام باریدن باران

دستهای من به سمت خداست

هنگام باریدن باران

نگاه من به آن بالاست

هنگام باریدن باران

خدا داند که این دل من

چه اندازه پاک و بی ادعاست

هنگام باریدن باران

قطره،قطره  رحمت و لطف خدا

بر رو ما گشودست و می بارد

پس موقع استجابت دعاست

هنگام باریدن باران

 


عنوان شعر : سبزه ها

صبح روز است و بهار

 در دل این صحرا

بوی عشق است و صفا

در دلم غوغایی است

چه هوای خوبی

چه علف های تر و شادابی

اندر این فکر و خیال

واندر آن شور و شعف بودم و بس

ناخواسته گام رفت جلو

وای......

سبزه ای را لگدی کردم

و در ان لحظه سریع

دل من ریخت به زیر

وای که چه کاری کردم

من که خود میدانم

من که خود می گفتم

 سبزه ها مایه عشق اند و هنوز

این دلم باور ندارد که من آنروز

سبزه ای  له  کردم ....


عنوان شعر : زندگی با تو


اندر این دنیا اگر عشقی

اگر یاری ؛ اگر همراه و دلداری

برای عشق والاتر

رسیدن در کمال اوج

برا تسکین دل زاری

در آن شبهای ظلمانی

خدا بر من عطا کرده

تو آن عشق منی یارم

تو آن عشق منی یارم

...

اگر چه تو زمن دوری

در افکار وسیع خود

زندگانی را  بنا کردم

من و تو در کنار هم

کنار و یکدل و همدم

...

بنا کردم در افکارم

هر انچه باید و می بود

محبت را بنا کردم

تو در آن پیش رو بودی

قداست را بنا کردم

تو در آن پیش رو بودی

تو آن پروانه حسی

که هنگام فغان دل

کمک حال دل تنها و بی تابی

تو آن دریای آرامی

...

کنار تو ، کنار آن همه احساس

زندگی با تو چه زیبا بود...

آه ؛ پس کجایی عشق من ...؟

باز هم مثل شبهای دگر:

دل من گرفته بازم

هوس خدا  رو کرده

دل من میان این شب

ذکر یا خدا رو کرده

پس کجایی همدم و همراه من ..؟

...

بیا تا در کنار هم

بکاویم و بجوشانیم در دل

عشق حق ، آن عشق جاری را

روان سازیم در سینه

محبت ، صداقت ، زندگانی را

به دنبال حقیقت رویم و

دور سازیم ز خود اعمال فانی را

دست در دست هم دهیم و

گره زنیم چه محکم ، پیمان یاری را

بیا تا در کنار هم

بیندازیم در قلب جهان

آن شور و عشق زندگانی را

بیا تا در کنار هم

بخوانیم  و بمانیم تا ابد ، عاشق .....


عنوان : خاطرات تو

نشسته ام و باز می نگرم

به سطرهای خالی دفترم

فقان دل من باز برمی خیزد

وای  هوای دلم باز ابری شد

...

دفتری که هر روز پر می شد

ز آن همه خاطرات و عشق تو

چند روزیست که خالی است

ولی امروز..

دلم توان نوشتن داده است

قلم به دست گرفتم و می نویسم

نوای باران عشق باز می اید

نوای عشق دل من نیز

میان سطرهای دفترم

به عشق تو باز میخواند

اگر چه تو در کنارم نخواهی بود

ولی این دل من کنار  توست

میان سجاده هر صبحم

دعای دل من همیشه همراه توست

تو خوش باشی من نیز خوشنودم

وای خدا !! چرا چشمان من خیس است..


عنوان شعر : سختی عشق

پروانه ای کنار بوته خار

پر میکشید و شعر دل سر می داد

به چشم خود من بدیدم که او

با دست خود بوته را نوازش میداد

به تعجب پرسشی در ذهنم

هوای گرفتن جواب سر میداد

مگر نه انکه بوته خار سخت است

پس چرا پروانه کنار او دل میداد

پروانه را با ان همه حس لطیف

نوای عشق خود چرا با خار سر می داد

صدای شعر پروانه کمی موج گرفت

انگار نوای پاسخ من را سر میداد

من آن پروانه ام که عاشق گلی است

ببین شقایق دل من میان این خار است

میان من و عشق من کمی سختیست

ولی به جان میخرم هر انچه هستی

میان دل و عشق من اگرچه این خار است

ولی توان من هم برای رسیدن به او بسیار است

پروانه در آن لحظه مرا فهماند

اگر چه را عشق سخت و دشوار است

ولی در راه رسیدن به عشق خود

چشیدن زخم خار هم زیبا است


عنوان شعر : عشق حق

همیشه طریقت عاشقی همین بوده

که عشق در دل ما نهان باشد

آیا همیشه عشق همین بوده

که دل هوای عشق تو را دارد

شاید همیشه دل همین بوده

آشیانه عشق ،در تن من

هر چه هست ، عشق والاتر است

جایگاه عشق من کمی بالاتر است

قلب من سرشار و پر از عشق حق

این دعای هر شب و روز من است

ای خدا، تو خود مرا عاشق نما

اندر آن دریای خود لایق نما

عشق دریایی بود ، آن عشق تو

گرچه من قطرم در این دنیای تو

ای خدا،تو خود مرا همراه  کن

اندر آن دریای خود الحاق کن

یار من،همراه من در این طریق

مهربان است و صبور است و رفیق

ای خدا، ای مهربان ، ای عشق من

در سر سجاده هر صبح من

این دعا را تو اجابت کن عزیز...

چشمه یار مرا دریا نما

راه  او  با  راه  من  همره  نما...


عنوان شعر : باید دریا بود

در فکر بودم،فکری زیبا

 کنار حوض،کنار ماهی ها

و در این اندیشه. . .

کاش ماهی بودم، که در آب

هر لحظه غسل پاکی می کردم

و دلی همچو دل ماهی ها پاک

و قلبی همچو  قلب ماهی ها سرخ

چه می شد که ماهی می بودم...

صدای بلندی آمد ،قطره بارانی ریخت

و حبابی از دل آب جوشید

و فکری تازه تر در ذهنم

همچو حباب روی آب نمایان شد

کاش باران بودم ، پاک

کاش باران مهربان بودم

و محبت خود را چه لطیف

به همه میبخشیدم ،

به دلم ندایی رسید..

ندایی که صدای انتهای راه باران بود

آری ، باید دریا بود ...


عنوان شعر : رنگ عشق

برگ ها میریزند ، برگها می بارند

برگ ها هم مثل غم ، زیر پا می آیند

آنکه گفتم مثل غم ، غم بود رنگ خزان

با وزش هر نسیم ، لرزشی بر تن ما

کی تو آدم آمدی ، به کجا خواهی رفت

که در آن حباب تن ، تو اسیری تو اسیر

و اما عشق هست ، ... نمیدانم

رنگ عشق را نمیدانم

سرخ رنگ است شاید

همچو لب پر از خنده ما

همچو قلب عاشق

همچو رنگین کمان پس از باران . . .

شنیدم که سهراب نوشت

تا شقایق هست ، زندگی باید کرد

آری رنگ عشق قرمز است

همچو شقایق دل ما ...

 


عنوان شعر : دل زنده

دلم عجیب گرفته بود

نمیدانم ، فقط دلم گرفته بود

کوچه مرا فرا می خواند

از پشت پنجره اتاق

دعوت کوچه را پذیرفتم

برف عجیبی می بارید

انگار دل آسمان هم گرفته بود

کنار چشمه روستا بودم

دلم عجیب گرفته بود . . .

عمو حسین که کنارم بود

شعر می خواند و شکر می کرد

ابیاتش پر از حس شادی بود

پر از حس زندگانی بود

خدا را شکر میکرد و می خندید. . .

خبر از بهار زیبا می داد

صدای قناری و آواز

خبر از سبزی صحرا می داد

خبر از کشت و دیم خرداد

خبر از برداشت مرداد می داد

چشمانم رنگ تازه ای گرفتند و

ذرات سفید برف را میدیدند . . .

ناخداگاه دلم با عمو همنوا شد

و آن روز پر از حس زندگانی شد

فهمیدم ،

    همیشه باید دل زنده بود.



|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
نویسنده : هادی زروندی
تاریخ :